بازدید : 4 مرتبه
ساعت 12 شب
بعد از اومدن از مهمونی خاله حدیقه رفتیم خونه زن دایی مهناز تا معاینه کنه و ببینه خانومی کی تشریف میاره
اخه ماما یک هفته قبل معاینه کرده و گفته بود هنوز وقت هست
زندایی با تعجب گفت:درد داری؟گفتم نه گفت عجیبه اخه رحمت خیلی باز شده و بعدش گفت امروز فردا دردت میگیره هروقت دردت شروع شد حتما بگید من بیام
بعدش اومدیم خونه اون روزا خیلی پیاده روی داشتم.و وقتی رسیدم خونه کمرم خیلی اروم درد میکرد که گفتم از خستگیه
دراز کشیدم و دیدم هر ازگاهی میاد و میره طبق مطالعاتی که از اینترنت و وب ها داشتم و میدونستم دردا دوره ایه زمان گرفتم و دیدم بعله هر 5 دیقه یه بار میاد و میره
اینجوری ادامه داشت تا ساعت 2 نصف شب
ساعت 2
دردا مرتب تر شده و دردش هم خیلی کم شدید شد نه در اون حد که اذیت بشم و به بابایی گفتم که زایمانم شروع شده ولی اولاشه و لازم نیست بترسه .خودمم ارامشم رو حفظ کردم .و خوشحال از اینکه نینیم داره بدنیا میاد.
ساعت 3 نصف شب
مامان میخواست بره دستویی که متوجه شد بیداریم و پرسی چرا نخوابیدید . بابایی خیلی سریع جواب داد پری داره زایمان میکنه و مامان هم زودی زنگ زد به زندایی خاطرات پارلا...
ادامه مطلبما را در سایت خاطرات پارلا دنبال می کنید
برچسب : پست اول مهر,پست اول,پست اول محرم, نویسنده : bparlasaeidi2 بازدید : 9 تاريخ : شنبه 13 آذر 1395 ساعت: 19:39